هزینه ای ندارد، ولی بسیار چیزهای گرانبها می آفریند. بزرگ که می شوی خداوندا ، چگونه تو را بخوانم که من منم ؟ و چگونه از تو قطع امید کنم که تو ، تویی ؟ خداوندا ، ازتو نخواسته ام تو به من عطا میکنی ، پس از چه کسی بخواهم که به من عطا کند؟ خداوندا ، تو را نخوانده ام و تو پاسخم می دهی ، پس چه کسی را بخوانم که پاسخم دهد ؟ خداوندا ، زاری نکرده به درگاهت ، بر من مهربانی میکنی ، پس نزد چه کسی زاری کنم که بر من مهربانی کند ؟ بارالها ، آن سان که دریا را برای موسی شکافتی و نجاتش دادی ، از تو میخواهم که بر محمد (ص) و آل او درود فرستی و مرا از تنگناهایی که در آن گرفتار شده ام وارهانی و مرا ازگشایش و فرج زودرس بهره مند کنی ، به فضل رحمتت ای مهربان ترین مهربانان . آمین یا رب العالمین
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد بر دیار این دل خسته اشک می ریزد
چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم نفهمیدم چه رنگی داره این شب های شیدایی که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم چه حسی بود در قلبم شبیه کوچه ی برفی به راه کوچه ی برفی تو را از خود جدا کردم نفهمیدم که می میرم نباشی مثل پروانه تو را من در ته این کوچه ی برفی رهاکردم چه شب ها تا سحر با قاصدک در خلوتی بی رنگ نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل نوشتم روی گلبرگش که من بی تو چه ها کردم آتش را روشن کردی،می بینی که زبانه گرفته است،اما چرا نزدیک نمی شوی؟ شاید می ترسی که بسوزی ! چطور زمانی که حرف از سوختن من بود می گفتی حکمت است ، اما اکنون که زمان سوختن توست ، پا پس کشیده ای ، دیدم رسم وفاداری را ، دیدم که به چه راحتی سوختنم را دیدی و دم نزدی ، دیدی که چه زیبا سوختم در آتشی که نه گلستان بود و نه سرد ، داغ بود ، داغ داغ داغ هر چند که تو هیچ وقت طعم حرارت را نچشیدی . ... چه شهامتی به خرج می دهی اکنون اما امروز دیر است برای نزدیک شدن به آتش ، شاید دیروز که سازم را شکستم باید از من دوری می کردی ، اشک هایم را که دیدی ؟ باز هم بخند ، دیدی که خنده هایت را بی جواب نگذاشتم ... . شاید این را شهامت ندانی ، اما همین که برای من شجاعت است کافیست . ... سازم را شکستم ، همان که نیمی از عمرم را در پی آموزشش بودم ، و نیم دیگر را در پی نواختنش . نمی توانی بگویی که سازم را ، رفیق سالیانم را دوست نداشتم ، زمانی که سازم را شکستم ، خودم را نیز شکستم ، سازم را دو تکه کردم و خودم را هزاران تکه ، حال از من دوری کن تا تو را نیز نشکسته ام ، تمام منی را که من بودم ، تو شکستی ، تو شکستی ، و این را هرگز فراموش نکن . وقتی به دنیا آمدم گفتند بگرد که گشتن از آن توست و اکنون از جستجویی نافرجام می آیم که خود را گم کرده ام. از جستجویی که نمی دانم به کجا ختم خواهد شد . کوله باری نیست مرا جز دوری. دوری از که از خودم یا خود او ؟ خودش می داند. حال من گم شده ام . و تنها می دانم خدا مهربان است ... زمزمه خواهم کرد همان طور که او از برایم مدام می گوید ( هیچ گاه برای پیدا شدن دیر نیست کافی است راهنما را بشناسیم .) مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم ببخش مرا که دلم گاه میگیرد و ماوایی جز تو ندارم که با وی در میان بگذارم ببخش مرا که از خیلی چیزها آزرده میشوم و تنها به تو میگویم
ببخش مرا که توان شکر ندارم که آن همه خیر که به من بخشیدی را شکر گذارم دلتنگ حدیث رفتنم من جا ماندهام شاید خواب بودهام، شاید در واژهها گم شده بودم اما من تو را در همین واژهها پیدا کردهام تو آن حقیقت آشکاری هستی که همیشه در خانه دلم جا داری و تو فراتر از همه کلماتی با تو سخن میگویم .... تویی که محرم تمام اسرارم بوده و هستی میروم و میروم تند ... اما آرام میرسم ... میرسم به آستانهای که سالهاست آنرا گشودهای تا مرا عبور دهی از خاک به عرش الهی عشق یعنی مستی و دیوانگی میدانم هیچ صندوقچهای نیست که بتوانم رازهایم را در آن بگذارم و درش را قفل کنم؛ چون تو همه قفلها را باز میکنی. میدانم هیچ جایی نیست که بتوانم دفتر خاطراتم را آنجا پنهان کنم؛ حتی اگر تمام پنجرهها را ببندم و تمام پردهها را بکشم، تو مرا باز هم میبینی و میدانی که نشستهام یا خوابیده و میدانی کدام فکر روی کدام سلول ذهن من راه میرود. تو هر شب خوابهای مرا تماشا میکنی، آرزوهایم را میشمری و خیالهایم را اندازه میگیری. تو میدانی امروز چند بار اشتباه کردهام و چند بار شیطان از نزدیکیهای قلبم گذشته است. تو سرنوشت تمام برگها را میدانی و مسیر حرکت تمام بادها را. و خبر داری که هر کدام از قاصدکها چه خبری را با خود به کجا خواهند برد. تو میدانی، تو بسیار میدانی...خدایا میخواستم برایت نامهای بنویسم. اما یادم آمد که تو نامهام را پیش از آن که نوشته باشم، خواندهای... پس منتظر میمانم تا جوابم را فرشتهای برایم بیاورد. آخر زنگ دنیا کی میخورد!!!!!!!!!
کسانی را که دریافتش می کنند غنی می سازد، ولی کسانی را که آن را می بخشند فقیر نمی کند.
به سرعت برق می آید، اما خاطره اش گاهی تا ابد پایدار می ماند.
هیچ کس آن قدرها غنی نیست که بتواند بی آن سر کند و هیچ کس آن قدرها فقیر نیست که نتواند از منافع آن بهره مند گردد.
در خانه شادمانی و خوشی می آفریند، در تجارت خیر و برکت می آورد و نشانه دوستی و محبت است.
آرامش پس از خستگی، روز روشن پس از شب ناامیدی، خورشید شادمانی پس از ابرهای اندوه و بهترین پادزهر طبیعت برای حل مسائل زندگی است.
آن را نمی شود خرید، گدایی کرد، قرض گرفت و یا دزدید، زیرا کالایی زمینی نیست و تا وقتی بخشیده نشود، بدست نمی آید.
غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند
دردهایت نیز
غافل از آنکه لبخندهایت را ...
در آلبوم کودکیت جا گذاشته ای
شاید بزرگ شدن اتفاق خوبی نباشد .....
که امشب با ناله ای بغض آلود
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
خدایا
خداوندا
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق عنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمّم، یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی چو احسان پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بُـت پرست
عشق......
چون تو تکتک کلمههای دفتر خاطراتم را میدانی.
خدا می داند،ولی........................
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه
می شود تقلب کرد ونه می شود سرکسی را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.
آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال
سختی بود ،سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد وزنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات یادمان رفته باشد.
خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم
و بدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست!!!!
Design By : Pichak |