گیتار زندگی

یادت هست من نیز دلتنگ می شدم به دنبال شانه ای بودم .

یادت هست گفتی این شانه را برای رفع دلتنگیهات ، برای آرامش خیالت ، برای رفع خستگیهایت به تو می دم ..

مراقبش باش ، او از جنس گل و پروانه است ...؟؟

یادت هست ای بزرگ و مهربان شبی به تو گفتم ای خدای من :

من طاقت و تحمل به اشک نشستن آن دو چشم زیبا را ندارم .

 تمامی اشکهای دنیا را به من بده و چشمه اشکهای او را خشک گردان یادت هست ؟؟؟

تو به لبخندی گفتی ... خریدار اشکهای او من هستم قبل از چکیدن ، آنها را به آسمان می آورم .

گفتم من نمی گذارم بچکند ، اگر شده دانه دانه آنها را با بوسه می نوشم .

با لحنی جدی گفتی ، حسرت این کار را خواهی داشت .

ای خوب من :

یادت هست یک غروب هنگامی که خورشید به خون می نشست در میان های های گریه هایم از تو عاجزانه

خواستم ای قادر و توانا ... این همه سنگ بزرگ ، این راه پر از سنگلاخ انصاف نیست

و تو گفتی :

تاوان فراموش کاریت را می دهی و او نیز تاوان اشتباه تو را .

بارها گفته بودم از یکدیگر بپرهیزید این تاوان همان نافرمانیست ..

گفتم اگر چنین است پس این داغ عشق چیست که بر دلم گذاشتی ؟

در جوابم گفتی : تنها با این داغ و درد به سراغ من می آیی

در غیر این صورت در زمان امن و آرامش تو را با من کاری نیست .

گفتم این داغ بس نبود .. چرا او را از من گرفتی ؟؟ چرا ؟ او جوان بود و زیبا ، چرا ؟؟

گفتی .. صدایت را شنیدم . صدای او را هم شنیدم ..

هیچ می دانی هر گاه تو مرا صدا می زنی او نیز از آسمان

تو را صدا می زند و شاید ندانی صدایش چقدر زیباست . من صدای او را دوست می دارم .

پس محکوم هستی تا زمانی که در زمین زندگی می کنی صدایم کنی تا او نیز تو را صدا بزند .

خدایا یادت هست ..

گفتم من بی او مرده ام ؟؟

یادت هست ؟؟

دیگر صدا نمی کنم ... تا هیچ کس آن صدا را نشنود

آن غزل زیبای عشق را

                                                             به امید نگاهت

 


نوشته شده در سه شنبه 90/6/1ساعت 3:2 عصر توسط معصومه نظرات ( ) |


Design By : Pichak