یادت هست من نیز دلتنگ می شدم به دنبال شانه ای بودم . یادت هست گفتی این شانه را برای رفع دلتنگیهات ، برای آرامش خیالت ، برای رفع خستگیهایت به تو می دم .. مراقبش باش ، او از جنس گل و پروانه است ...؟؟ یادت هست ای بزرگ و مهربان شبی به تو گفتم ای خدای من : من طاقت و تحمل به اشک نشستن آن دو چشم زیبا را ندارم . تمامی اشکهای دنیا را به من بده و چشمه اشکهای او را خشک گردان یادت هست ؟؟؟ تو به لبخندی گفتی ... خریدار اشکهای او من هستم قبل از چکیدن ، آنها را به آسمان می آورم . گفتم من نمی گذارم بچکند ، اگر شده دانه دانه آنها را با بوسه می نوشم . با لحنی جدی گفتی ، حسرت این کار را خواهی داشت . یادت هست یک غروب هنگامی که خورشید به خون می نشست در میان های های گریه هایم از تو عاجزانه خواستم ای قادر و توانا ... این همه سنگ بزرگ ، این راه پر از سنگلاخ انصاف نیست و تو گفتی : تاوان فراموش کاریت را می دهی و او نیز تاوان اشتباه تو را . بارها گفته بودم از یکدیگر بپرهیزید این تاوان همان نافرمانیست .. گفتم اگر چنین است پس این داغ عشق چیست که بر دلم گذاشتی ؟ در جوابم گفتی : تنها با این داغ و درد به سراغ من می آیی در غیر این صورت در زمان امن و آرامش تو را با من کاری نیست . گفتم این داغ بس نبود .. چرا او را از من گرفتی ؟؟ چرا ؟ او جوان بود و زیبا ، چرا ؟؟ گفتی .. صدایت را شنیدم . صدای او را هم شنیدم .. هیچ می دانی هر گاه تو مرا صدا می زنی او نیز از آسمان تو را صدا می زند و شاید ندانی صدایش چقدر زیباست . من صدای او را دوست می دارم . پس محکوم هستی تا زمانی که در زمین زندگی می کنی صدایم کنی تا او نیز تو را صدا بزند . خدایا یادت هست .. یادت هست ؟؟ دیگر صدا نمی کنم ... تا هیچ کس آن صدا را نشنود آن غزل زیبای عشق را به امید نگاهت
ای خوب من :
Design By : Pichak |