همه ی مداد رنگی ها مشغول بازی بودند. به جز مداد سفید... هیچ کس به او کار نمی داد. همه می گفتند: تو به هیچ دردی نمی خوری... یک شب که مداد رنگیها توی سیاهی کاغذ گم شدبودند ، مداد سفید تا صبح کار کرد. صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد!
ماه کشید ، مهتاب کشید و آن قدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد..
نوشته شده در یکشنبه 90/5/30ساعت
5:41 عصر توسط معصومه نظرات ( ) |
Design By : Pichak |